طنز،جوک،عـکس،معما...
چهار شنبه 21 / 1 / 1391برچسب:,
نويسنده : jojo

 یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

گفت یارب از چه خارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

خسته ام زین عشق دل خونم نکن

من که مجنونم،تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو،من نیستم

گفت : ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

چهار شنبه 21 / 1 / 1391برچسب:,
نويسنده : jojo

 مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای ز امروزها،دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار

گونه هایم همچو مرمر های سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود




ادامه مطلب ...
سه شنبه 25 / 6 / 1390برچسب:,
نويسنده : jojo

 آخر يه روز تيک ميگيري لباسهاي شيک ميگيري 

بابات را ميکني کچل تا بيني رو کني عمل

 با همراهت زنگ ميزني عينک رنگ رنگ ميزني

 اين دل و اون ميزني هي به موهات ژل ميزني

 جنس لباسات تريکو موزيک فقط از انريکو

جوراب هاي فسقلکي روسريهاي الکي

 با اشوه هاي شُتري ميشيني پشت موتوري

 تو خيالت خيلي تکي فکر ميکني با نمکي

 خوشي با اين تيپ خفن حالا قشنگي مثلا ؟

سه شنبه 23 / 6 / 1390برچسب:,
نويسنده : jojo

 پدری با پسری گفت به قهر

                      که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا

                       در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست

                       بی خبر از پدرش کرد سفر

 

رنج بسیار کشید و پس از آن

                    زنده گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت

                   حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن

                    امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز

                     نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر

                     نظر افگند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی

                    تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان

                      گفت این نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی

                     گفتم آدم نشوی جان پدر»

سه شنبه 8 / 6 / 1390برچسب:,
نويسنده : jojo

 اهل دانشگاهم !

روزگارم خوش نیست

ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی

دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید

دوستانی هم چون من مشروط

و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.

اهل دانشگاهم !

پیشه ام گپ زدن است.

گاه گاهی هم می نویسم تکلیف،می سپارم به شما

تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،

دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی

می دانم که گپ زدن بیهوده است.

خوب می دانم دانشم کم عمق است.



ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 صفحه بعد
درباره وبلاگ


سـلام دوستــای عزیـزم.خوبید؟؟! ****************************** از این که من و وبـلاگم را قابل دونستید و ســر زدیـــد خیــلی خیــلی ممنــــونــم ****************************** امیــد وارم از وبــلاگم خوشتــون بیــاد و براتـــون مفید واقع بشه ****************************** امیدوارم هر کجا که هستید خوش و خرم و ســر حــال باشد باشید و واسـه همتـون آرزوی موفقیت دارم ****************************** راستی واسه ی تبادل لینک آمادم در قسمت تبادل لینک وب خود را وارد کنید ****************************** Nimbuzz: !*dadmas*! , *chips* Yahoo: remo1373@yahoo.com راستی VPN هم داریم هرکی خواست پیام بده
پيوندها
نويسندگان
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 101
بازدید کل : 76671
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 46
تعداد آنلاین : 1

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز